- بانگ زدن
- فریاد زدن آواز بلند بر آوردن، باز داشتن چیزی نگاهداشتن، یا بانگ زدن بر کسی. راندن وی دور کردن او از پیش
معنی بانگ زدن - جستجوی لغت در جدول جو
- بانگ زدن
- فریاد زدن، آواز برآوردن، خواندن یا راندن کسی از روی خشم و غضب
- بانگ زدن ((زَ دَ))
- فریاد زدن، آواز بلند برآوردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
связывать
binden
зв'язувати
wiązać
amarrar
enlazar
binden
mengikat
जोड़ना
bağlamak
kufunga
বাঁধা দেওয়া
باندھنا
با دست زدن بر سر کسی بقوت
زدن کسی را با بازو
با زبان چشیدن (طعامی را)، سخن گفتن حرف زدن
شعله زدن زبانه کشیدن مشتعل شدن، شعله کش مشتعل
بسیار سخن گفتن در هنگام خرید برای کم کردن یا زیاد کردن قیمت
کمی آب پاشیدن با دست گل نم زدن
سخن گفتن، حرف زدن، زبان درازی کردن
چشیدن
چشیدن
کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، بینی کردن
زانو بر زمین نهادن، به زانو نشستن، دو زانو نشستن
کنایه از نشستن روی دو زانو برای ادب و فروتنی یا التماس نزد کسی
کنایه از نشستن روی دو زانو برای ادب و فروتنی یا التماس نزد کسی