جدول جو
جدول جو

معنی بانگ زدن - جستجوی لغت در جدول جو

بانگ زدن
فریاد زدن آواز بلند بر آوردن، باز داشتن چیزی نگاهداشتن، یا بانگ زدن بر کسی. راندن وی دور کردن او از پیش
فرهنگ لغت هوشیار
بانگ زدن
فریاد زدن، آواز برآوردن، خواندن یا راندن کسی از روی خشم و غضب
تصویری از بانگ زدن
تصویر بانگ زدن
فرهنگ فارسی عمید
بانگ زدن
((زَ دَ))
فریاد زدن، آواز بلند برآوردن
تصویری از بانگ زدن
تصویر بانگ زدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

বাঁধা দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بانگ خزین
تصویر بانگ خزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامب زدن
تصویر بامب زدن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو زدن
تصویر بازو زدن
زدن کسی را با بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان زدن
تصویر زبان زدن
با زبان چشیدن (طعامی را)، سخن گفتن حرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبانه زدن
تصویر زبانه زدن
شعله زدن زبانه کشیدن مشتعل شدن، شعله کش مشتعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
بسیار سخن گفتن در هنگام خرید برای کم کردن یا زیاد کردن قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشنگ زدن
تصویر پشنگ زدن
کمی آب پاشیدن با دست گل نم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان زدن
تصویر زبان زدن
سخن گفتن، حرف زدن، زبان درازی کردن
چشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینی زدن
تصویر بینی زدن
کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، بینی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زانو زدن
تصویر زانو زدن
زانو بر زمین نهادن، به زانو نشستن، دو زانو نشستن
کنایه از نشستن روی دو زانو برای ادب و فروتنی یا التماس نزد کسی
فرهنگ فارسی عمید